تغییر زندگی
بعضی اوقات سرت سنگین می شود؛ می نشینی یک گوشه و چند تا آهنگ غمگین گوش میدی و سعی می کنی بیشتر توی این حس فرو بری. انگاری در اوج این که اون حس برایت ناراحت کننده هست از اون لذت میبری، دوست داری بیشتر و بیشتر توش فرو بری! قبلا من یک قانون برای خودم داشتم به اسم اینرسی حالت! یعنی توی هر حسی که باشی میل به ماندن توی اون حس داری. اگر عصبانی باشی دوست داری عصبانی بمونی و اگر شاد باشی میل به ماندن توی شادی داری. غم های زندگی آن طورها هم که می گویند بد نیست. اصلا واسه ی آدم لازم هست هر چند وقت یک بار ناراحت باشد، با خودش کلی فکر کند و ببیند کجاهای زندگیش را اشتباه کرده و بعد سعی کند دفعه های بعدی دیگر این غلط ها را نکند و قبل از هر کاری به این تجربه هایش فکر کند.
آدم، کنجکاو هست. فکر می کنم این خصیصه توی آدم های موفق بیشتر هم هست. البته کنجکاوی که پشتش هیچ هوش و ذکاوتی نباشد، خیلی بدتر و مانع موفقیت هست. شخصا دوست دارم شیوه های متفاوت زندگی کردن را امتحان کنم. البته باید هزینه هایی که بابت این تغییرها به آدم وارد می شود را درنظر گرفت و سود وضرر آن را قبلش تخمین زد. خیلی از همین سیگار کشیدن ها و معتاد شدن ها زاده ی همین حس کنجکاوی آدم های نابغه هست که چند تایی را هم به عنوان دوست در چنته ام دارم.

بعضی وقت ها مجبوری که یک کار را بکنی. مهم نیست که به چه قیمتی یا چه جوری. فقط می دونی که مجبوری و اون کار باید انجام بشه حتی اگه به قیمت زندگیت باشه. قبلا چنین حسی را داشته ام. کلا اراده ی قویی دارم. اراده ای که واقعا اگر مجبور باشم کارهایی می کنم که با عقل هیچ بنی بشری جور در نمی آید. این روز ها هم همین اتفاق برایم افتاده است. یک کار سخت که قرار است انجام بشود و هیچ ایده ای ندارم که چه جوری. فقط می دونم که باید انجام بشه.
این روزها حس به روز شدن نداشتم. شاید همین الان هم اگر توی دانشکده بیکار و پکر ننشسته بودم این وبلاگ را به روز نمی کردم ولی خب ...

از دیار کریمان