بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ

دیروز به نمایشگاه بین المللی کتاب رفتم. با این که این روزها تمام زندگی ام کتاب های الکترونیکی و مقاله شده است ولی هنوز هم وقتی که پا توی نمایشگاه کتاب میگذارم کلی ذوق میکنم و دوست دارم تک تک کتاب ها را ببینم و یک عالمه کتاب بخرم. اصلا یکی از آرزوهای همیشگی ام (اگر بگویم هدف عاقلانه تر است) این بوده است که توی خانه ام یک کتابخانه ی خیلی خیلی بزرگ و دنج بسازم و هر از گاهی در آن به چله بنشینم و با چایی داغ عزیزی خستگی در کنم.

خدا را شکر که یک عالمه کتاب آمده است که زیبایی های ایران را به تصویر میکشد و نشان می دهد که چقدر مملکت زیبایی داریم، بازارهای ایران، کویرهای ایران ... همین عید بعد از این که از یک مسافرت طولانی برگشتیم، به محض رسیدن به خانه در همین فضای مجازی نوشتم "ایران من زیباست..." خیلی از دوستانم فقط به خاطر سیاست، جاهلانه مخالفت می کردند..


خوابگاه چند تن از رفیقان صمیمی نه چندان قدیمی ام که الان در دانشگاه امیرکبیر درس می خوانند توی نیاوران است. اولین بار بود که آن بالا بالاهای شهر می رفتم.خانه ها، آدم ها، ماشین ها همه و همه فرق داشتند. اصلا زندگی کردن آنجا با پایین شهر و حتی وسط شهر از زمین تا آسمان توفیر دارد. زندگی آن آدم ها رنگش با بقیه سواست.

من هم خیلی دوست داشتم که روزی آنجا زندگی کنم، ولی به شرطی که برای به دست آوردن ذره ذره ی آن زندگی خودم زحمت کشیده باشم و لیاقت زندگی کردن چنین جایی را داشته باشم. خیلی از آن هایی که آن بالا بالاها زندگی می کنند خوب می دانند که درآمد اول زندگیشان قناعت بود و خوراکشان آن اول ها تلاش بود تا به این جاها رسیده اند.


بعضی اوقات آدم ها نیاز دارند که برگردند. شاید خیلی بیشتر از تصورشان لازم باشه که برگردند و باید تمام آن پایه و اساس چیزی که درست کرده اند را خراب کنند و دوباره فکر و اعتقاداتشان را از نو بسازند.

من هم این روزها انگاری دارم به بیراهه می روم، می خواستم راهم را درستش کنم.همین چند ساعت پیش بود که یک دفعه این شعر ورد زبانم شد...

بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ   گر کافر و گبر و بت‌پرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست   صد بار اگر توبه شکستی بازآ


هدف زندگی

دوستی بسیار عزیز آدرس وبلاگش را داده بود که ببینم و نظر بدهم و از خواندن مطالبش مشعوف شوم! یاد وبلاگ خودم افتادم که مدت ها بود دستی به آن نخورده بود و انگاری تار عنکبوت بسته بود. تصمیم گرفتم که دوباره بنویسم. حداقل فایده اش این هست که سیر فکری آدم را میشه دنبال کرد و نظر بقیه را درباره ی خزعبلاتی که توی ذهنت هست بفهمی! شخصا وقتی برگشتم و مطالب قبلی را نگاه کردم فهمیدم چقدر عوض شده ام و چه موضوعاتی قبلا ذهن من را مشغول کرده بود.



دوستی بسیار عزیزتر از دست من ناراحت بود و خیلی وقت بود که ازش خبری نداشتم. یکی از دوستان مشترکمان پیشنهادم داده بود که تا یخ این رابطه سنگ تر از قبل نشده دستی جلو ببر و سعی کن این یخ را بشکنی. در همین فضای مجازی صدایش زدم و با سردی که خودش محض رودربایستی مقداری گرمش کرده بود جوابم را داد و صحبت کردیم. نمی خواستم دوباره با هم آن طور دوستی صمیمی واری داشته باشیم، فقط می خواستم از دستم ناراحت نباشد. نمی دانم که ته دلش الان چه فکرهایی می کند ولی یک نفر می گفت "رابطه ای که مرده دیگه مرده ، حالا هی ناخونکش نکن دیگه زنده نمیشه!" آرزوی موفقیتش را دارم ولی میدانم که روزی زمین می خورد.



اصلا برای آینده نمی توان پیش بینی کرد، زندگی مثل یه جاده میمونه هرچی که جلوتر رفتی باید تابلوها را نگاه کنی از بقیه مشورت بگیری و بعد بین چند راهی ها، راهت را انتخاب کنی. اگرچه هدفی که اول جاده برای خودت انتخاب کردی اسمش شاید تغییر کنه ولی ماهیتش قطعا یک جور هست. اصلا شاید یک روزی مقصد بهتر از آن اولی شود!

عکس های زیبا از کوه اثر عکاس معروف راشل دکات


معاون مدرسه دوران دبیرستانمان حرف قشنگی می زد که تا آخر عمر توی گوشم هست؛ می گفت "اگر یه نفر بخواد کوه هیمالایا را فتح کنه یا اون کوه را فتح می کنه یا میره مثلا دماوند را فتح می کنه. اگر یه نفر بخواد دماوند را فتح کنه یا دماوند را فتح می کنه یا مثلا میره سبلان را فتح می کنه، ولی دیگه هیچ وقت نمی تونه همالایا را فتح کنه!" ادامه داد " ولی اگر یه نفر بخواد یک تپه ای را فتح کنه یا اون تپه را می گیره یا به هیچ جایی نمی رسه!" منظور این هست که هدف ها را همیشه باید بلند گرفت و هیچ وقت پایش کوتاه نیامد.

این روزها که زندگی ام زیر و رویش عوض شده است تصمیم گرفتم راهم را یک مقدار کم عوض کنم. هنوز خیلی امید دارم که به جاهای خوب زندگی برسم، حتی جاهایی بهتر از قبل. اصلا اگر یه همسفر خوب توی مسیر زندگی باشد شاید خیلی راحت تر بشود مسیر زندگی را طی کرد...