ماهی مثل ماه!
صدای اذان توی کوچه پیچید و پیچید و از پنجره ی باز خونه یه راست اومد تو...با بوی غذا قاطی شد؛قبلا یه بار دیگه ملاقات این بو و صدا رو دیده بودم. دقیقا یک سال پیش..........
مثل پارسال گرسنه ام نبود.شاید به خاطر همین یک سال بزرگ شدن بود شاید هم به خاطر عادت دو-سه ساله!علی رغم میل باطنیم قدری غذا خوردم و بعد راهی مسجد شدم.از بچه گی یاد گرفته بودم که قبل از افطار دعا کنم،بعد از نماز هم همین طور.میگویند او دوست ندارد بعد از نماز دعا نکنیم...
صفها شلوغ تر از همیشه بود.فکر می کنم اذان تو خونه ی آنها امروز استثنائا سر زده بود!مهمانی زیبایی بود...توی خونه ی خدا،اگرچه همه ی مدعوین نیامده بودند.
از کودکی تا به امروز آمدن این ماه برایم نوعی انتظار بوده است.تصمیمات مهمی که داشتم وامید برای اجرای آنان!کاش برای آن تصمیمات منتظر ماه رمضان نبودم و ای کاش می دانستم که برای اجرای آن ها نیازی به این ماه نیست.
گفته اند باید به شهر زاینده رود بروم و ادامه ی تحصیلاتم را آنجا در رشته ی مهندسی مکانیک ادامه دهم.روز اعلام نتایج خیلی خوشحال بودم.جای خوبی بود. کم کم اطرافیان مشکلات در شهر دیگر درس خواندن را به رخم کشیدند؛از کافور پلویی که می دهند تا تحول معکوس و معتاد شدن!نگران شدم...اگر چه دانشگاه صنعتی اصفهان جای خوبیست برای درس خواندن و البته تحول!
ماه عجیبیست رمضان!اولش فکر میکنیم چه جوری ازش استفاده کنیم؛ آخرش میگیم عجب...!خلاص شدیم ها!
از دیار کریمان